یک عدد کاف

ف دات کاف

یک عدد کاف

ف دات کاف

درباره بلاگ
یک عدد کاف

اگر همین الان ضربدر بالا سمت راست را بزنید با احتمالی قریب به یقین تضمین میکنم که چیزی را از دست نداده اید
اینجا دغدغه نویس های یک عدد کاف است
یک عدد کاف که مینویسد شآید برای خودش...
ببخشید اگر پست ها را خواندید و چیزی دستگیرتان نشد
اینجا اصلا مخاطب محور نیست

آخرین مطالب
نویسندگان

چشم که باز کردم دیدم مسلمانم

در گوشم اذان و اقامه خواندند تا به من بفهمانند مسلمانم

به اشهد ان علی ولی الله که رسیدند 

فهمیدم شیعه ام

من شدم یک بچه شیعه ی مسلمان زاده 

به اجبار مرا مسلمان کرده بودند

گفتند آگاه باش که زندگی کوتاه است به فاصله ی دو اذان

و این اذانِ نمازِ میتت است که میگوییم

گفتند تو معماری،معمارِ مسجدِ دلت

نقشه ی این مسجد را خدا برایت کشیده

باید مسجدت را بنا کنی پیش از آنکه آخرین اذانت را بگویند

باید مسجدت را آن طور که خدا میخواهد بنا کنی

اما من نمیفهمیدمشان

چون پای اجبار وسط بود

انگار من محکوم بودم به مسلمانی

 به خودم که نگاه کردم ، دیدم چقدر گرسنه ام

گفتم انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین المستجیر...

بی تابی هایم از همان روز ها شروع شد

با تمام وجود گفتم من گرسنه ام اینبار بلــــــــــــــــند تر

گفتند  بدان در دنیایی که در آن نفس میکشی میلیون ها گرسنه  وجود دارند...

گفتم تشنه ام آبم بدهید

آبم دادند و گفتند بدان در این دنیا ، بعد از این بر سر آب آدم میکشند

گفتم من فقط یک نوزادم...اصلا  گرسنگان و تشنگان عالم به من چه دخلی دارند؟

گفتند تو میراث رنجی هزار و چند صد ساله ای... 

                   تو مسلمانی

گفتم اگر نخواهم از اسلام نبض بگیرم 

اگر نخواهم اسلام بپیچد توی دلم چه؟

گفتند:

فَإِنْ کُنْتَ فی‏ شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ 

مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرینَ *1

اینبار به خودم دقیقتر نگاه کردم...

در وجودم نه یک نوزاد که فطرتی یافتم که باید حق را از باطل بشناسد

انگار یک ندای درونی در دلم به من میگفت 

وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ *2

گفتم مسلمانی یعنی چه؟

گفتند یعنی اگر مظلومی در پایش خاری خلید،تو اشکت سرازیر شود

و اگر زمین خورد تو دردت بگیرد

و اگربی خانمان شد تو خوابت نبرد

و اگر در دیار مسلمانی تو خلخالی از پای زن یهودی به ستم دریده شد،تو از سرِ غیرت جان بدهی...

گفتند مسلمانی یعنی با 72 نفر در مقابل لشکریان کفر بایستی و در راه حق از هر چه داری بگذری

گفتند اسلام یعنی انسانیت،اسلام یعنی عقلانیت و بدان که اگر از عقل و وجدان خارج شوی مرتدی

نمیدانم بعد از آن در من چه شد...انگار امانتی سوزان در سینه ام نهادند

نمیدانم از سر عقل بود یا دل ...ولی انگار اسلام را عاشق شده بودم

اسلام حق بود 

اَلْحَقُّ ثَقیلٌ مُرٌّ وَ الْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ وَ رُبَّ شَهْوَةِ ساعَةٍ تورِثُ حُزْنا طَویلاً *3

حق تلخ بود

حق دشوار بود و ناگوار

حق سوزان بود

حق سخت بود سنگین

بعضیها حق را تاب نمی آوردند

حق را می پوشاندند تا زیستنشان را آسان کنند

من اما دلم لرزیده بود

نمیتوانستم به این راحتی ها پا روی حق بگذارم

گفتند آگاه باش تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر میشود دل است

و من هربار که آمدم از حق بگویم دلم محکم تر شد...

ان شاالله قلمم همان قلمی شود که مهربان عالم به آن سوگند یاد کرده

و دلم و دغدغه هایم همان هایی باشد که باید

اینجا برای درس پس دادن است 

به خودم و همانهایی که قرار بود دلم شاگردی دلهاشان را بکند...

همین


1*پس اگر از آنچه (از معارف دینی) به سوی تو نازل کردیم در شک و تردیدی از آنان که پیش از تو کتاب ( آسمانی ) می خوانند بپرس به یقین که حق از جانب پروردگارت برای تو آمده ، پس هرگز از تردیدکنندگان مباش. 94 یونس

2* و حق را با باطل نیامیزید! و حقیقت را با اینکه می دانید کتمان نکنید. 42 بقره

3* حق، سنگین و تلخ است و باطل، سبک و شیرین و بسا خواهش و هوا و هوسى که لحظه اى بیش نمى ماند، اما غم و اندوهى طولانى به دنبال مى آورد. الامالی(طوسی) ص 533 حدیث از پیامبرِخوبیها

قاصدک